چند لحظه از زندگی یک صیاد غیرقانونی /گ

پنج‌شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۴  ۰ نظر   ۱۲۸ بازدید

چند لحظه از زندگی یک صیاد غیرقانونی
دستان سرخش مثل چوب خشک شده است. انگشتانش را نمی‌تواند خم کند. گونه‌هایش سرخ شده است. نوک بینی‌اش نقش دماسنجی را دارد که نشان می‌دهد انگار دما به پایین‌ترین حد ممکن رسیده است. حرف که می‌زند انگار قلیانی پک زده و حجم انبوهی دود را به شکل بخار به هوا می‌فرستد.
چکمه‌ای سیاه و بلند به تن دارد که تا زانویش می‌رسد. شلوار و کاپشن بادگیری به تن دارد که وقتی در پایان کارش آنها را درمی‌آورد مشخص می‌شود لباس‌های اصلی‌اش اینها نیستند. در زیر این شلوار سرمه‌ای‌رنگ، شلوار سبزرنگ دیگری به تن دارد که به شلوارهای پلنگی (سربازی) معروف هستند. یک کاپشن دیگر هم زیر کاپشن بادگیر سرمه‌ای‌اش پوشیده تا کمتر سرما را حس کند. با وجود همه این لباس‌ها که به تن کرده یک مرد نحیف به نظر می‌رسد.
آخرین سال‌های جوانی‌اش را سپری می‌کند. می‌گوید از دوران کودکی خود ماهی‌گیری کرده اما شغل اصلی‌اش کار در یکی از نهادهای دولتی است و حالا تنها بعد از ظهر‌ها به آب می‌زند.

یک تیوب سیاه بزرگ را به کمک یک طناب به دوش کشیده است. یک پاروی چوبی کوچک هم به دست چپ دارد. می‌گوید تیوبش پر از بطری‌های نوشابه خانواده است که کمک می‌کنند تیوب زیر آب نرود. با این حال وسط تیوب، توری‌ای کشیده که داخل آن پر از توپ‌های پلاستکی قرمز و آبی است. می‌گوید با تیوب خیالش راحت است که اتفاقی نمی‌افتد. اما امواج دریا آنقدر خروشان است که هر کسی جرات نمی‌کند با قایق‌های موتوری هم به این آب بزند.

خودش هم می‌گوید با همه اطمینانی که به این تیوب‌ها هست اما چند ماه پیش یکی از دوستانش نتوانسته از امواج خروشان دریا جان سالم به در ببرد و در حین ماهی‌گیری جانش را از دست داده است.

کارش غیرقانونی است. خودش هم می‌گوید که از صیادان شیلات نیست و برای اینکه به او اجازه ماهی‌گیری بدهند به برخی از ماموران ناظر مبلغی را می‌دهد. اما این تنها ریسک کارش نیست. هر بار که می‌خواهد کارش را شروع کند می‌داند ممکن است آخرین لحظات زندگی‌اش باشد. برای همین در کنار تیوبش از یک آهن شبیه لنگر هم استفاده می‌کند تا قایق کوچک گردش بیشتر قابل اطمینان باشد.

سوار قایق تیوبی‌اش که می‌شود، چندان نیاز نیست که پارو بزند. قایق سوار بر موج حرکت می‌کند. امواج که به قایقش برخورد می‌کنند از شدت ضربه هر تکه از آب‌ها به یک سمت پرت می‌شوند. با دستانش که دیگر فقط توان کشیدن تور‌ها را دارند شروع به جمع کردن تورهایی می‌کند که چند ساعت پیش آنها را به کمک چند تکه چوب در یک منطقه خاص نصب کرده بود.

تور را که جمع می‌کند، چند ماهی لابه لای تورش می‌بیند. هنوز تعدادشان مشخص نیست اما به نظر می‌رسد تعدادشان هر چقدر که باشد مرد را ناراضی نمی‌کند. آرام آرام به سختی قایق را به سمت ساحل هدایت می‌کند. به ساحل که می‌رسد ماهی‌ها را در گونی نارنجی‌اش می‌گذارد و تند تند به سمت توری دیگری می‌دود که در نزدیکی ساحل نصب کرده بود. می‌گوید: در فصل نزدیک به تخم‌ریزی ماهی‌ها، آنها به عمق آب نمی‌روند و اکنون کار صید نسبت به زمان تخم‌ریزی آنها راحت‌تر است.

هر ساله از اواسط فروردین‌ماه دیگر صید ماهی‌ها به دلیل تخم‌ریزی آنها غیرقانونی اعلام می‌شود و به نظر می‌رسد حتی همین صیادان بدون مجوز هم در فصول تخم‌ریزی ماهی‌ها دست از کار می‌کشند. با این حال به نظر می‌رسد هر روز اینجا تا پایان فصل ماهی‌گیری برای این صیادان ارزشمند است و آنها حتی روز تعطیل قبل از سیزده به در را هم نمی‌خواهند از دست بدهند.

کار مرد که تمام می‌شود دیگر شب شده است. لباس‌های بادگیرش را در می‌آورد، چکمه‌اش را از پا می‌کند و کفش مشکی دیگری به پا می‌کند. ماهی‌هایش را در گونی می‌گذارد و می‌گوید که فردا صبح در بازار ماهی‌فروشان در کمترین زمان ممکن این ماهی‌ها را می‌تواند بفروشد. به راه می‌افتد. در چند قدمی مانده به خودرویش دزدگیر را می‌زند و سوار خودرو ۲۰۶ خاکستری‌اش می‌شود و به سمت خانه‌اش بازمی‌گردد.

اینها روایتی چند دقیقه‌ای از لحظات زندگی صیادانی است که کسب و کارشان جنگ با دریای شمال کشور شده است؛ جنگی که پیروزی‌اش صید چندین ماهی سفید است که شاید بتوانند هر کدام از آنها را با نرخ ۲۰ هزار تومان بفروشند و شکست آنها وداع با زندگی‌ای است که چندین سال طول کشیده تا پایه‌های آن را با همین ماهی‌گیری بنا کنند.
منبع: ایسنا

دیدگاه خود را بیان کنید